دختر کوچولوی مامان

بدون عنوان

مامانی من بلاخره اون گوشیا پیدا کردم .همه حدسام درست بود بازم حقیقتو نگفت .گفت خودم گوشیو اوردم تا به تو نشون بدم .بازم حرفایی که حقیقت نبود.بازم قسمهای الکی حرفی نزدم گفت چرا گریه نمیکنی چرا دعوا نمی کنی گفت خوشحال شدم از این رفتارت قول میدم جبران کنم قول میدم روی گوشی رمز نزارم.اومد دو روز خوب بود به قولش عمل نکرد .بازم رمز بازم گوشیه رو بی صدا بازم شارژایی که می خریدی یک بعد ازظهر تمام میکرد .ومی گفت من جایی زنگ نزدم.وحتی بدونه اینکه حتی یک بار به ما زنگ بزنه.
19 بهمن 1391

همراز

مامانی امروز فهمیدم جز پدر ومادر ادم هیچ کس محرم راز ادم نیست .خوب حرفاتو گوش میدند مثل یک همراز ولی بعد هم زود انتقال میدند .چون نمی خوام مامان بابامو ناراحت کنم فقط واسه تو می نویسم گلکم هرچی باشه ما فعلا وجودمون یکیه..............
10 بهمن 1391

بدون عنوان

نفس مامان دیشب بابا گوشیشو توی ایستگاه جا گذاشته بود دوباره اون خطشو روشن کرده بود . ولی چند روزه بهتر شده به نظر تو ادم خوبی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
9 بهمن 1391

کشف

مامانی امروز بلاخره شماره اون خطشو پیدا کردم وهمین طور گوشی خونه عمه قایم کرد عصر رفت برداشت ........ای کاش ....بی خیال خدای من وتو هم بزرگه عسلم
5 بهمن 1391

بدون عنوان

  یه وقتی بر می گردی که فایده نداره هرچی سرم اوردی دنیا سرت میاره.    دنیا که اینجوری نمی مونه همیشه  یه روز میای میگم نمیخوامو نمیشه خیال نکن همیشه دلم واست می میره  یه روزی بر میگردی که دیگه خیلی دیره  یه روز میای سراغم که خیلی وقته رفتم هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم این روزا را یادت باشه یه وقت نگی نگفتی اون روزا دور نیست که بیادمن بازم نیافتی                                            ...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

به این عکس ها خیره شو خیره شو به اون روزهای پر از خاطره                          نخواه  گرمی خواب چشم کسی بزاره که بیداری یادت بره                                                                  یه باری از امروز رو دوشته که واسش یه عمری زمین می خوری .                ...
3 بهمن 1391

توهم

دخمل مامان همه میگفتند بارداری بهترین حادثه زندگی ادمه .میتونی حسابی واسه بابایش ناز کنی................ولی خوشگل مامان بابا تو این 7 ماهی که گذشت واسه ما سنگ تموم گذاشت .از نوازشای محکم گرفته تا اضطرابای مداوم .تا وقتی با من بودی که بابای خوبی واست نبود امیدوارم .وقتی که اومد ی خوب بشه .بشه همون بابای مهربون قدیما چه من باشم وچه من نباشم..... ...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

بابای مهربون امروز سیلی که به گوشم زدی هیچ وقت یادم نمیره.ما چیز زیادی از تو نمیخواهیم .گفتی دیگه به من زنگ نزن منو ندید بگیر گفتی  فرض کن من مردم .باشه ولی اینو بدون بابا ی مهربونی که من به امیدش یه کوچولو رو دعوت کردم به این دنیا خیلی وقتی که مرده . ...
2 بهمن 1391